زنجره و آخوندک و گنجشک
زنجره ، دلشاد و مست بر درختی شبنم زده نغمه می سرود بی آن که بداند آخوندکی گرسنه در کمین اوست .
آخوندک گرسنه ، مغرور و شاد بازوان قیچی وارش را پیش برد و زنجره را در ربود بی آن که از وجود گنجشکی طعمه جوی در کمین خویش آگاه باشد .
گنجشک ، پرزنان پیش آمد ، گردن کشید و آخوندک را به نوک کوچک خود گرفت بی آنکه از وجود کودکی کمان کشیده و فرصت جوی خبر یابد .
زنجره و آخوندک و گنجشک ، هیچ یک جز به آنچه می کردند نظر نداشتند و از آنچه در کمین شان بود آگاه نبودند .
با سپاس